مسافرت و جشن عروسی
٠ خوشمزه مامان ٤ شنبه عصر با بابایی رفتیم گلپایگان چون هم ٥ شنبه شب جشن نامزدی دختر دایی مامان (منصوره جان)بود و هم عروسی همکار بابا حالا دو تا جشن هر دو هم ٥ شنبه شب از صبح حموم رفتن و آماده شدن و ... شروع شد دیگه غروب بود رفتیم سالن عروسی که توی تالار بود و و خوش گذشت تو هم یه دو ست به اسم یا سمین پیدا کردی هر چند یه کم بهانه می گرفتی و می رفتی و می اومدی یه کم پیش بابا بودی یه کم پیش من می گفتی من کیک می خوام کلافه بودی بالاخره با شیرینی سرتو گرم کردم اصلا روی صندلی نمی نشستی و یه کمی هم پیش بابایی موندی و لی بعد حمید آقا دوست بابایی تو رو آورد پیش من موقع شام هم فقط ماست و نوشابه خورد...
نویسنده :
مریم
20:02